هاناهانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

برای تو دخترکم

خاطره اومدن تو

سلام سلام ....................... دخمل مخملی خوابه منم ظرفا رو شستم خونه مرتبه اومدم از اومدنش بنویسم .................................. 12 اردیبهشت که تا صبح بیدار بودم و از ذوق دیدین  گل دخمل نمی تونستم بخوابم ساعت 7 صبح شوشو بیدار شد و آماده شدیم رفتیم دنبال خواهر شوشو و 7.30 اونجا بودیم می خواستم اولین نفر باشم که اون روز عملش می کنن ولی یکی زودتر از من رسیده بود کارای پذیرش رو انجام دادیم و منتظر موندیم تا دکتر خودم بیاد دکتر اومد و ساعت 9.45 دقیقه صبح سزارین شدم بی حسی از کمر تا دکتر اومد و پرده رو کشیدن بین من و شکم محترم صدای گریه ناز  گل دخملی اومد تعجب کردم و پرسیدم این صدای گریه ب...
25 ارديبهشت 1390

تولد هانا

سلام ببخشید دیر دیر میام ........................ دخمل طلای من بسلامتی دنیا اومد و الانم حسابی مامانشو مشغول کرده ......................... 4 ساعت بعد تولد تو بیمارستان 10 روزگی هانا و باباش خوش آمد  گویی هانا به خونه خودش   ...
24 ارديبهشت 1390

امروز

گل دختر مامان ٨ ساعت دیگه من باید برم بیمارستان و می بینمت خیــــــــــــــــــلی استرس دارم .............. امیدوارم همه چی خوب خوب خوب پیش بره دوستت دارم ............................ باورم نمیشه من فردا یه دختر ناز دارم که از خونه خودمه که عشقمه مال منه مواظب خودت باش ......................... خدایا دختر گلم و خودت دادی حسابی مراقبش باش
11 ارديبهشت 1390

فردا

سلام گل دخترم خوبی عشق مامان؟؟ می دونستی فردا همدیگرو میبینیم؟ خیلی خوشحالم بالاخره لحظه دیدار رسیـــــــــــــــــــــــد یکم استرس دارم و هیجان دارم دیشب خوابم نمیبرد دیروز دلم بارون می خواست می خواستم زیر بارون از خدا بخوام مواظب تو باشه بعد از ظهر رفتم آرایشگاه و آرایشگر دیر اومد با عمه لیلا اومدیم بیرون قدم بزنیم بارون گرفت خوشحال شدم که خدا خواستمو شنید .......................... دیروز فک می کردم که تو کل بارداریم طالبی نخوردم شب با بابا جون رفتیم حرم و موقع برگشت یه ماشینه طالبی می فروخت زودی به بابایی گفتم بگیره می دونستم این ماشینیه به خاطر تو اونجاست قربونت برم مامانی که خدا اینقده دوستت داره دیشب رفتیم ...
11 ارديبهشت 1390

4 روز دیگه

سلام دخملیه مامان ................................ ٤ روز دیگه بگذره تو میای بغل مامانی و بابایی ............. ١٢ /٢/٩٠ قراره ایشالله عمل سزارین کنم و تو رو ببینم ناز مامان .......................... امروز هوس آش کردم جالب بود عصری عمه لیلا زنگ زد برم اونجا بریم روضه امام جواد منم رفتم و تا رفتم یه کاسه آش آوردن برای عمه لیلا منم خوردم و بعد رفتیم روضه آش و صاحب همون مجلس پخته بود و پخش میکرد الهی قربونت برم که خدا اینقده دوستت داره خوشحالم که رفتم تو مجلس امام جواد دعا کردم که ایشالله تو صحیح و سلامت باشی .......................... خدایا مراقب فرشته کوچولولمون باش سالم و صالح و ناز و با هوش و توپولیو دلبر و ......همه ...
8 ارديبهشت 1390

10 روز مونده تا بیای

سلام دخترک نازم ...................................... خوبی؟ شنیدم جات تنگ شده ....خسته شدی ؟؟؟ دو روز پیش رفتم سونو گرافی و آقای دکتر سونوگرافی گفت دختر خانومتون ماشالله ۳ کیلو و ۱۰۰ گرمه بعد اینکه تو دختر شیطون جا خوش کردی و نچرخیدی(البته به نظر من کار عاقلانه ای کردی اصلا چه معنی داره آدم سرو ته بشه؟) و منم باید بخاطر نچرخیدن تو سزارین بشم خوشحالم که زودتر پیشمی دوستت دارم خدایا مواظب همه نی نیا باش مواظب دختر منم باش    
3 ارديبهشت 1390
1